لبه ام پنجره ای باز به دریا دارد خوب من، منظره ی خوب تماشا دارد ساخته ام آینه ای را به بلندای خیال تا خودت را به تماشای خودت وا دارد راز گیسوی تو، دنیای شگفت انگیزیست که به اندازه ی صد فلسفه، معنا دارد گوش کن، خواسته ام خواهش بیجایی نیست اگر آینه ی دستت بشوم جا دارد چشم یک دهکده افتاده به زیبایی تو یعنی این دهکده، یک دهکده رسوا دارد کوزه بر دوش سر چشمه بیا تا گویند عجب این دهکده سرچشمه زیبا دارد در تو یک وسوسه ی مبهم و سر گردان است از همان وسوسه هایی که یهودا دارد عشق را با همه ی شیرینی و شور انگیزی لحظه هایی است که افسوس و دریغا دارد بی قرار آمدن، آشفتن و آرام شدن حس گنگی است که من دارم و دریا دارد یخ نزن رودِ معمایی من ،جاری باش دل دریای ام، آغوش پذیرا دارد.
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |