کلبه عشق
گاهی آرزو می کنم ... یکبار، فقط یکبار دیگر آن را داشته باشم امروز چشمان من به آن لحظه بهانه گیرند و اشک بریزند " آخه اون که می دونست چقدر دوستش دارم "
گفتمش: دل می خری؟ پرسید: چند؟ گفتمش: دل مال تو، تنها بخند! خنده کرد و دل ز دستانم ربود تا به خود باز آمدم او رفته بود دل ز دستش روی خاک افتاده بود جای پایش روی دل جا مانده بود ...
کاش هرگز نمی دیدمت تا امروز غم ندیدنت را بخورم
کاش خنده هایت آنقدر زیبا نبودند که امروز آرزوی شنیدن
کاش چشمان معصومت به چشمانم خیره نمی شد تا
کاش حرفهای دلم را بهت نگفته بودم تا امروز به خودم نگویم:
نوشته شده در شنبه 88/2/5ساعت
3:2 صبح توسط یوسف علی خانی نظرات ( ) | |
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |