سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کلبه عشق

ویژه مدیر ونویسندگان  


نوشته شده در دوشنبه 87/12/5ساعت 7:10 عصر توسط یوسف علی خانی نظرات ( ) | |

گنجشک و خدا


روزها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت.
فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان

این گونه می گفت: او می آید و با من راز و نیاز خواهد کرد، من تنها

 گوشی هستم که غصه هایش را میشنود و یگانه قلبی ام که دردهایش را

در خود نگه می دارد و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا،

 نشست.فرشتگان چشم به لبهایش دوختند، گنجشک غمگین و افسرده بود

ولی باز هم هیچ نگفت ! اما خدا لب به سخن گشود :"با من بگو از آنچه

 سنگینی سینه توست" ؟ گنجشک گفت : لانه کوچکی داشتم آرامگاه

خستگیهایم بود و سرپناه بی کسی ام. تو همان را هم از من گرفتی.

این توفان سهمگین و بی موقع چه بود؟و سنگینی بغض راه بر کلامش بست.

سکوتی در عرش طنین انداز شد. فرشتگان همه سر به زیر افکندند.
خدا گفت: ماری در راه لانه ات بود، خواب بودی، باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند آنگاه تو از کمین مار پر گشودی. گنجشک، خیره در خدایی خدا، مانده بود.
خدا گفت:

 و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام برخاستی

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


نوشته شده در پنج شنبه 87/11/17ساعت 12:44 صبح توسط یوسف علی خانی نظرات ( ) | |


 

 

درست هنگامی است که همه در یک بدهکاری بسر می برند و هر کدام برمنبای اعتبارشان زندگی را گذران می کنند.

ناگهان، یک مرد بسیار ثروتمندی وارد شهر می شود.
او وارد تنها هتلی که در این ساحل است می شود، اسکناس 100 یوروئی را روی پیشخوان هتل میگذارد
و برای بازدید اتاق هتل و انتخاب آن به طبقه بالا می رود.

صاحب هتل اسکناس 100 یوروئی را برمیدارد و در این فاصله می رود و بدهی خودش را به قصاب می پردازد.
قصاب اسکناس 100 یوروئی را برمیدارد و با عجله به مزرعه پرورش خوک می رود و بدهی خود را به او می پردازد.
مزرعه دار، اسکناس 100 یوروئی را با شتاب برای پرداخت بدهی اش به تامین کننده خوراک دام و سوخت میدهد.
تامین کننده سوخت و خوراک دام برای پرداخت بدهی خود اسکناس 100 یوروئی را با شتاب به داروغه شهر که به او بدهکار بود میبرد.
داروغه اسکناس را با شتاب به هتل می آورد زیرا او به صاحب هتل بدهکار بود چون هنگامیکه دوست خودش

را یکشب به هتل آورد اتاق را به اعتبار کرایه کرده بود تا بعدا پولش را بپردازد.

حالا هتل دار اسکناس را روی پیشخوان گذاشته است.
در این هنگام توریست ثروتمند پس از بازدید اتاق های هتل برمیگردد و اسکناس 100 یوروئی خود را برمیدارد

و می گوید از اتاق ها خوشش نیامد و شهر را ترک می کند.

در این پروسه هیچکس صاحب پول نشده است.
ولی بهر حال همه شهروندان در این هنگامه بدهی بهم ندارند همه بدهی هایشان را پرداخته اند و با
یک انتظار خوشبینانه ای به آینده نگاه می کنند.

 

 


نوشته شده در شنبه 87/11/12ساعت 3:45 عصر توسط یوسف علی خانی نظرات ( ) | |

من را به غیر عشق به نامی صدا نکن

غم را دوباره وارد این ماجرا نکن

بیهوده پشت پا به غزلهای من نزن

با خاطرات خوب من اینگونه تا نکن

موهات را ببند دلم را تکان نده

در من دوباره فتنه و بلوا به پا نکن

من در کنار توست اگر چشم وا کنی

خود را اسیر پیچ و خم جاده ها نکن

بگذار شهر سرخوش زیبائیت شود

تنها به وصف آینه ها اکتفا نکن

امشب برای ماندنمان استخاره کن

اما به آیه های بدش اعتنا نکن


نوشته شده در شنبه 87/11/5ساعت 11:51 صبح توسط یوسف علی خانی نظرات ( ) | |

زندگی آدما،خیلی چیزها است و خیلی چیزها نیست.معمولاَ هر کسی به یه طریقی برای چیزهایی که نیست دعا می کنه که باشه.بعضی ها بر این باورند که ستاره دنباله دار می تونه آرزو رو برآورده کنه،بعضی ها معتقدند بچه های معصوم دعاشون زود اجابت میشه،و خلاصه هر کس به یه نحوی دعای خودشو به گوش خدا می رسونه.اما بهتر نیست که ما مستقیما به خود خدا بگیم؟ پیش خدا دعا کردن یه مزه دیگه داره.با خود خدا،حرف زدن و درد و دل کردن یه چیز دیگه است. خدا همه جا هست و همه حرفا رو می شنوه،ولی ای کاش ما بتونیم یه جایگاه مشخصی رو براش قرار بدیم.یه جای خلوت و دور از مزاحم،یه جایی که هیچ کس به اون جا سرک نکشه،مثل دل.
دل کوچیک ما آدما،یه جای دور از دسترس بقیه است.دلتون رو یه معبد کنید.این معبد باید یه معبد خصوصی باشه.روی سر درش هم بنویسد:ورود افراد متفرقه ممنوع.این ملک خصوصی است.بله
ملک خصوصی خداست.کسی حق نداره واردش بشه.اون جا می تونید یه زندگی فراهم کنید.با تمام
وسایلش.اما به نظرتون قلب آدما برای داشتن خدا کافیه؟
دزدی کار بدیه ولی خدا رو باید غافلگیر کرد ودزدیدوخدا همین جوری در قلب شما ساکن نمی شه
شاید باهاتون تا اون سر دنیا هم بیاد و ترکتون نکنه.ولی باید دل و زد به دریا و به دزدی دل خدا رفت.اونو باید با دستای خودتون لمس کنید باید بگیریدش و بیارید به دلتون.باید بدونید که دزدی خدا فرق می کنه با دزدی های دیگه.میدونید چه جوری؟این دزدی احتیاج به قلاب گرفتن و بالا رفتن از دیوار و گازانبر و شاه کلید نداره.دزدی خدا خیلی حساس تر ولی راحت تره.کافیه روح خودتون رو صیقل بدید و پاکش کنید.باید سبک پرواز کنید.بعد که صفا داده شدید با عشق و باز هم با عشق یک جهش زیبا،و بعد هم رو به بی نهایت.وقتی به بی نهایت رسیدید،به خدا بگید که قصد دزدیدن دلش رو دارید.بگین صادقانه ازش می خواهید که مال خودتون بشه.
بگید خدایا،دستهام،پاهام،تمام جسم و جونم رو گذاشتم واومدم برای دزدی خودتو.اون وقت خدا می گه"درسته با روح پاکت اومدی ولی اگه منو دزدی به کجا می بری؟خونه من اون پایین، پیش تو کجاست؟آیا باید باز هم پشت تو حرکت کنم و تو منو نبینی؟گناه کنی و منو نادیده بگیری؟یا روبروی
تو باشم وتو باز خواستم کنی و منو سپر بلای خودت کنی.بلایی که همیشه خودت به وجود میاری نه من.کارت رو بکنی،خودت رو لکه دار بکنی وبعد بگی خدایا چرا این جوری شد؟
چرا این جوری خواستی؟حالا که به این درجه نابودی و بیچارگی رسیدم.خودت باید درستش کنی؟
آیا اون پایین،باید کنارت باشم؟کنارت باشم و منو مجرم و شریک گناه خودت بدونی؟بگی اگه گناه کردم،تو هم شریک من بودی و زمینه رو برام فراهم کردی؟
بعد تو میگی نه!من برای تو یه جای خوب و موندنی فراهم دیدم.تو باید تو قلب من باشی و بمونی.قلب من اون پایین بی صبرانه،چشم انتظار توست"تمام لوازم و اسباب زندگی ابدی
تو رو هم تهیه کردم.عشق و عشق و عشق،صداقت،معرفت،ایثار و جوانمردی. اون وقته که خدا اجازه ربودن رو بهت میده.
ولی تا به قلب شما برسه هزار بار شما رو به زمین میاندازه تا بفهمه آیا شما رفیق و بنده وفادارش
هستین یا نه،همه حرفاتون دروغ بوده؟اما روح شما پاک رفته و قصد داره پاک برگرده.هر بار که زمین خوردید، بازهم بلند می شید و به راهتون ادامه می دید.خدا هم به شما کمک میکنه،چون لذت می بره از دزد وفادار خودش.
حالا ستاره دنباله دار بهتره یا عشق؟
عشق راهیه برای رسیدن به حق،که خود اوست،چه عشقی کامل تر از عشق به خدا و حتی شیرین تر؟


نوشته شده در شنبه 87/11/5ساعت 11:4 صبح توسط یوسف علی خانی نظرات ( ) | |

کاش می شکفت غنچه ی مهرت به دیدارت
کاش جان من همچون دلم می شد گرفتارت

کاش می روفت رود اشکم از چشمه ی چشمم
غبار یادت،دل سنگت تا به دریای دیدارت

کاش تنگ تر می گرفت دلم را به آغوش
تیر زهر آلود عشق چشمان خمارت

کاش باحضور گرمت آتش عشقم زبانه می کشید
می ربود سرمای کم لطفی را ز رخسارت

کاش آتش هجرانت رسم خموشی می گرفت
با دریای وجودت با گیسوی آبشارت

کاش خزان بی تو بودن پایان می گرفت
می شکفت غنچه لبانت،در موسم روی بهارت

کاش اکسیر عشق من بر روی بی مهرت می فتاد
تا خورشید زر شود ماه روی باوقارت

0000000000000000000000000000000000000000000000000000000000000000000000000000

خیارج+درباره خیارج+عکسهای روستای خیارج+روستای خیارج+حضورسران سیاسی در روستای خیارج+مراسمات مذهبی در روستای خیارج+کلیپ های خیارجی+چت روم+گپ روم+چت سرا+تات چت+چت تاتی+اتاق چت خصوصی+چت روم فارسی+چت روم ایرانی+بهترینهای چت فارسی+عکسهای خوشگل+عکس+البوم عکسهای ایرانی+دختران ناز ایرانی+البوم عکس های دختران ناز ایرانی+داستان های جذاب+داستا های فامیلی+جدیترین داستاهای دوستی وخانوادگی+کلیپ ایرانی+فیلم های ایرانی+کلیپ دختر ناز ایرانی+جیگرهای ایرانی+داف های ایرانی وخارجی+کلیپ وعکسهای ناز+ایرانی+خارجی+فقط خیارج+ورزشهای روستی خیارج+مشکلات جوانان خیارج+مشکلات روستای خیارج+قدرت الله علی خانی در روستای خیارج+سران سیاسی در روستای خیارج+یوسف علی خانی+یوسف شیخ علی+یوسف اقاعلی خانی+کلبه عشق+کــــــــــــــــــــلــــــــــــــــبه عـــــــــــــشــــــــق+کدموزیک+کدموزیک+کد اهنگ+کدماوس+کدوبلاگ+کدقفل وبلاگ+عاشقانه+داستان عشقی+دست نوشته عاشقانه+خـــــــــــــــداونـــــــــــــدا+خدایا+الهی+پروردگارا+استان قزوین+قزوین روستای خیارج+


نوشته شده در دوشنبه 87/10/30ساعت 10:52 صبح توسط یوسف علی خانی نظرات ( ) | |

راز زندگی

 

در افسانه‏ها آمده، روزی که خداوند جهان را آفرید، فرشتگان مقرب را به بارگاه

 

 خود فراخواند و از آنها خواست تا برای پنهان کردن راز زندگی پیشنهاد بدهند.

 

  یکی از فرشتگان به پروردگار گفت: خداوندا، آنرا در زیر زمین مدفون کن. 

 

 فرشته دیگری گفت: آنرا در زیر دریاها قرار بده.  و سومی گفت: راز زندگی را

 

در کوه‏ها قرار بده.ولی خداوند فرمود: اگر من بخواهم به گفته‏های شما عمل

 

کنم، فقط تعداد کمی از بندگانم قادر خواهند بود آنرا بیابند، در حالی که من

 

میخواهم راز زندگی در دسترس همه بندگانم باشد.  در این هنگام یکی از

 

فرشتگان گفت: فهمیدم کجا، ای خدای مهربان، راز زندگی را در قلب بندگانت

 

قرار بده، زیرا هیچکس به این فکر نمی‏افتد که برای پیدا کردن آن باید به قلب و

 

درون خودش نگاه کند.و خداوند این فکر را پسندید


نوشته شده در دوشنبه 87/10/30ساعت 10:30 صبح توسط یوسف علی خانی نظرات ( ) | |

از راه دور تو را میپرستم ای قبله امید من....

از راه دور به تو عشق می ورزم تا دیگر این فاصله  را احساس نکنم عزیزم.

از راه دور درد دل هایم را به تو میگویم ، و تو را در آغوش محبت های خودم میفشارم....

آری از همین راه دور نیز میتوان دست در دستانم هم گذاشت و در کنار هم قدم زد .....

به خواب عاشقی میروم تا این رویا برایم زنده شود عزیزم....

از همین راه دور تو را می بوسم و میگویم که خیلی دوستت دارم عزیزم...

عکست همیشه روبروی من است و جای بوسه هایم بر روی آن نمایان است....

از همین راه دور به یاد تو خواهم بود ، در همه لحظه ها تو را در جلو چشمانم میبینم ،

خاطره هایمان را همیشه در ذهنم مرور میکنم و هیچگاه نمیگذارم خاطره های

لحظه دیدارمان از ذهنم دور شود....

این فاصله ها را با محبت و عشقم از بین می برم و کاری میکنم همیشه که

احساس کنم در کنار منی !

یک راه دور ، یک دنیا عشق ، محبت و پاکی....

این راه دور قلبهایمان را در همه لحظه ها در کنار هم نگه داشته است

چون همیشه به یاد همیم و همیشه به انتظار آن هستیم که لحظه دیدارمان دوباره فرا رسد ....

ثانیه ها را لحظه به لحظه می شماریم و شب و روز را با یاد هم و عشق به هم سپری میکنیم.....

آری لحظه دیدار نزدیک است...

یک خواب عاشقانه ، خواب با هم بودنمان ، خواب دست گذاشتن در دستان هم ،

خواب نگاه به چشمان هم ، یک طلوع دیگر و یک روز پر از خاطره ، روزی که لحظه

به لحظه آن به یاد همیم .... و این است یک فاصله عاشقانه...

میگذرد لحظه های پر از عشق و فرا خواهد رسید حقیقت شیرین لحظه دیدارمان....

از همین راه دور نیز میتوان عاشق بود ، و از همین راه دور نیز میتوان همدیگر را

همیشه در کنار هم حس کرد نازنینم .. پس آرام زندگی کن و بیشتر از همیشه

عاشق باش چون این راه دور خیلی مقدس است و پایان راه ،

شیرین تر از گذشته است....

 


نوشته شده در پنج شنبه 87/10/5ساعت 7:15 عصر توسط یوسف علی خانی نظرات ( ) | |

تو اولین و آخرینی.....

خسته ام از نوشتن کلام عشق....

خسته ام از عشق نوشتن....

اگر نیز گهگاهی می نویسم به خاطر وجود تو است نازنینم...

اگر عشق برایم ذره ای معنا دارد ، و اگر ذره ای از احساس  آن در وجودم

باقی مانده است به خاطر وجود تو است ای بهترینم....

تو نباشی همان یک ذره عشق نیز در وجودم نخواهد بود!

دیگر عشق برایم هیچ معنایی نخواهد داشت ...

اگر مینویسم از عشق ، بدان که تنها از تو و از عشق تو می نویسم....

مینویسم که تو بهترینی ..

مینویسم که تو لایق ترینی....

مینویسم تا بخوانی و به خودت افتخار کنی...

افتخار کنی که مانند تو کسی نیست!

مثل تو کسی عاشق نیست ،

تو پاکترینی ، تو بهترینی ای نازنینم...

تا زمانی که تو برای من باشی ، عشق من باشی خواهم نوشت ...

تمام این احساسات عاشقانه که می نویسم

برای تو و به خاطر وجود توست....

اگر اینهمه احساسات زیبا در وجود من است ، به خاطر تو هست

و همه آنها را مدیون تو هستم عزیزم....

میدانم که بعد از تو دیگر تنهایم و عشقی را نخواهم یافت  

زیرا عشق واقعی در این زمانه دیگر نیست ، و اگر هنوز کلامی از عشق

در این دنیاست آن عشق و آن کلام مقدس تویی!

و افتخار میکنم به خودم که همان یک عاشق واقعی در این دنیا  نیز عشق من است!

عزیزم تو را خیلی دوست میدارم ....

ای اولین و آخرین عشق در این دنیا تو را می پرستم

و دیوانه وار عاشقت هستم....

00000000000000000000000000000000000000000000000000000000000000000000

خیارج+درباره خیارج+عکسهای روستای خیارج+روستای خیارج+حضورسران سیاسی در روستای خیارج+مراسمات مذهبی در روستای خیارج+کلیپ های خیارجی+چت روم+گپ روم+چت سرا+تات چت+چت تاتی+اتاق چت خصوصی+چت روم فارسی+چت روم ایرانی+بهترینهای چت فارسی+عکسهای خوشگل+عکس+البوم عکسهای ایرانی+دختران ناز ایرانی+البوم عکس های دختران ناز ایرانی+داستان های جذاب+داستا های فامیلی+جدیترین داستاهای دوستی وخانوادگی+کلیپ ایرانی+فیلم های ایرانی+کلیپ دختر ناز ایرانی+جیگرهای ایرانی+داف های ایرانی وخارجی+کلیپ وعکسهای ناز+ایرانی+خارجی+فقط خیارج+ورزشهای روستای خیارج+مشکلات جوانان خیارج+مشکلات روستای خیارج+قدرت الله علی خانی در روستای خیارج+سران سیاسی در روستای خیارج+یوسف علی خانی+یوسف شیخ علی+یوسف اقاعلی خانی+کلبه عشق+کــــــــــــــــــــلــــــــــــــــبه عـــــــــــــشــــــــق+کدموزیک+کدموزیک+کد اهنگ+کدماوس+کدوبلاگ+کدقفل وبلاگ+عاشقانه+داستان عشقی+دست نوشته عاشقانه+خـــــــــــــــداونـــــــــــــدا+خدایا+الهی+پروردگارا+استان قزوین+قزوین روستای خیارج+

 


نوشته شده در پنج شنبه 87/10/5ساعت 7:15 عصر توسط یوسف علی خانی نظرات ( ) | |

                         

 

قلبی شکسته ، نا امید و خسته داشتم ، از آن قلب، تنهایک ویرانه بر جا مانده بود!

 

کسی وارد آن ویرانه نمیشد ، قلبش را به آن ویرانه هدیه نمیداد!

 

دیگر هیچ احساسی از عشق در آن قلب شکسته نبود و دیگر هیچکس هیچ

 

امیدی به عاشق شدن آن قلب نداشت!

 

آن ویرانه سرخ، دیگر نه همدمی داشت و نه همدلی !

 

نه همصدایی داشت و نه همزبانی!

 

تو آمدی و افتخار دادی که به قلب سوخته من بیایی !

 

آمدی و افتخار دادی

 

که قلب مهربانت را به قلب شکسته من هدیه دهی!

 

آمدی و با مهر و محبت خودت مرا دگرگون کردی ،

 

قلبم را تبدیل به باغ آرزوها کردی ،

 

با آن محبت و عشق خودت مرا عاشق خودت کردی.....

 

با آمدنت تمام امید ها و آرزوهایم زنده شدند و دوباره آهنگ دلنشین عشق

 

در قلبم نواخته شد و قناری پر شکسته دلم دوباره در آسمان آبی قلبم به پرواز در آمد....

 

عزیزم اینک که مرا از آن سیبلاب غم و نا امیدی نجات دادی

 

بیشتر از هر کسی

 

و بیشتر از هر عشقی تو را دوست میدارم ،

 

بیشتر از کلام مقدس دوست داشتن

 

و بیشتر از هر آرزویی تو را دوست میدارم....

 

تا آخرین لحظه زندگی ام به تا وفادار خواهم بود و قدر تو را خواهم دانست .

 

  ...

 

به تو که تنها امید منی و به تو که امیدهایم را دوباره زنده کردی افتخار میکنم

 

و با صداقت ، یکدلی و یکرنگی میگویم که خیلی دوستت دارم

 

آری اینبار خیلی بیشتر از همیشه دوستت دارم عزیزم....

 

دوستت دارم برای تو کم است ، دیوانه وار تو را دوست میدارم !

 

با آمدنت رویاهایی که حتی تصور آن در خواب نیز برایم دشوار بود به حقیقت تبدیل شدند

 

و منی که تنهایی در جاده های خسته و خالی هیچ امیدی برای رسیدن

 

به پایان جاده نداشتم به مقصدم که همان قلب مهربان و عاشق تو بود رسیدم.....

 

عزیزم! ای فرشته نجات این قلب شکسته من ،....

 

خیلی دوستت دارم        

 

 

 


نوشته شده در پنج شنبه 87/10/5ساعت 7:15 عصر توسط یوسف علی خانی نظرات ( ) | |

<      1   2   3   4   5   >>   >


قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت


تعبیر خواب آنلاین

کد ماوس